سردار سرلشکر پاسدار شهید سعید مهتدی جعفری

11 مه

زندگی نامه

شهید سعید مهتدی جعفری در سال ١٣٣٧در شهر پیشوای ورامین به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه شیخ جنید پیشوا سپری کرد. پدرش معاون مدرسه بود اما سعید بدون تکیه به پدرش با تلاش، به آموختن علم پرداخت. وی بعد از اتمام دوره ابتدایی به دبیرستان شریعتی (پهلوی) رفت و وارد مرکز تربیت معلم شد. پس از اخذ مدرک کاردانی در مدارس روستاهای ابردژ (قلعه بلند) ورامین، توچال، پاکدشت و طارند پیشوا به تدریس پرداخت. در زمان حکومت محمدرضا پهلوی به خیل کثیر یاران امام پیوست و سازماندهی پخش اعلامیه‌های امام را در زادگاهش پذیرفت. پس از پیروزی انقلاب به عضویت جهاد سازندگی درآمد و در جمع‌آوری محصولات کاشت آن به کشاورزان کمک کرد. ضمن آنکه کار تدریس را رها نکرد. با آغاز غائله کردستان، به این منطقه رفت و در روانسر و جوانرود مشغول فعالیت شد و فرماندهی منطقه نازآباد، فرماندهی عملیات سپاه جوانرود و فرماندهی عملیات سپاه بوکان را به مدت دو سال پذیرفت.

سردار مهتدی آن‌گاه به جمع دلاوران لشکر ٢٧ محمد رسول الله (ص) پیوست و مسئولیت‌های مختلفی چون فرماندهی گردان کمیل، فرماندهی محور، فرماندهی عملیات لشکر، مسئول اطلاعات لشکر و جانشینی فرمانده لشکر را بر عهده داشت و مدتی بعد فرماندهی لشکر ٢٧محمد رسول الله (ص) را پذیرفت.

تحصیلاتش را در دانشگاه تربیت معلم تهران تا اخذ مدرک کارشناسی در رشته شیمی ادامه داد؛ سپس مدرک کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی اخذ کرد .

وی از سال ١٣٥٧ وارد راهی شد که در سال ١٣٨٤ با شهادتش به پایان رسید. یکصد ماه در جبهه بودن و ٦٥ درصد جانبازی، روح و جانش را صیقل داده بود. یک پای او از پای دیگرش حدود ده سانتی متر کوتاه‌تر بود. یکی از پاهایش را سیزده بار عمل کردند. دستگاه گوارشش نیز در جنگ به علت اصابت ترکش مشکل داشت. هفت عمل مهم نیز انجام داد تا از دردهایش کاسته شود و بالاخره بعد از سه سال کمی بهبود یافت.

پرواز ارومیه برای حاج سعید مهتدی پرواز به عرش الهی بود. وی سرانجام در ١٩ دی سال ١٣٨٤ در سانحه هوایی سقوط هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید.

وصیت نامه

… برادران، من که نتوانستم به وظایف خود عمل کنم با کوله‌باری از گناه به سوی پروردگار می‌روم و تنها دل به شهادت دارم تا شاید خداوند با ریختن خون من گناهانم را ببخشد و از شما عاجزانه تقاضا دارم که در حق من دعا نموده که خداوند مرگ مرا شهادت در راهش قرار بدهد:
برادران عزیز، من به عنوان یک فرد کوچک از شما تقاضا دارم که همواره و در حالت حامی انقلاب اسلامی، حضرت امام و روحانیت در خط او باشید…

شهید حجت ملاآقایی

11 مه

زندگی نامه

در نیمه شعبان سال ۱۳۳۸، در شهر مذهبی ری، دامن پر مهر مادر از وجود فرزندی مزین شد و لبخند شادی بر لبان منتظران درخشیدن گرفت. این نوزاد زیبا که اولین لحظه‌های زندگی خود را در شب میلاد پر برکت امام زمان(عج) آغاز نمود و اولین نفس‌هایش را در فضای ملکوتی آستان مقدس حرم عبدالعظیم تبرک داد، به احترام نام مبارک یگانه منجی عالم بشریت حضرت حجت بن الحسن العسگری(عج) “حجت” نامیده شد تا در سایه آن حضرت، عفت روح و عزت نفس در وجودش تبلور یابد و بعدها با شهادت خویش در راه آزادی اسلام و قرآن حجت خدا را بر تمامی پویندگان راهش تمام کند و مایه افتخار و سربلندی جامعه خود گردد. حجت در سایه محبت‌های پدر و مادری پاکدامن، دوران کودکی را سپری کرد. از همان کودکی نسبت به هموطنان و همکلاسی‌های خویش مهربان بود و در هر زمینه‌ای که می‌توانست به آنها کمک می‌کرد. پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی، چون علاقه فراوانی به کارهای فنی و فکری داشت در هنرستان صنعتی ری به تحصیل پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۵۷ موفق به اخذ دیپلم فنی گردید. او فعالیت انقلابی خود را از بدو ورود به هنرستان شروع کرد. در سال سوم هنرستان بود که توانست با برخی از جوانان انقلابی آشنا شده و به تعدادی از کتابهایی که از نظر ساواک ممنوعه به حساب می‌آمد، دست یابد. به مرور زمان مطالعه آن کتابها تاثیر سازنده‌ای در افکار و روح انقلابی او گذاشت و به روشنایی اندیشه‌اش کمک شایانی کرد. وی برای تهیه اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی امام(ره) به شهرهای تهران و قم عزیمت کرد و با اینکه خطرات زیادی در طول مسیر تهیدیدش می‌کرد، او با شهامت و شجاعت به فعالیت انقلابی خود ادامه‌می‌داد. پس از به ثمر رسیدن نهضت اسلامی و براندازی رژیم طاغوت، دشمنان زخم خورده انقلاب برای نابودی این نهال نورس لحظه‌ای خاموش ننشستند و متوسل به ترفندها و نیرنگهای سیاسی گوناگون شدند. از جمله اینکه: عوامل وابسته به خود را در دانشگاهها و مراکز علمی را علیه انقلاب برانگیختند. حجت ملاآقایی از اولین کسانی بود که با پیروی از فرمان امام مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین در جهت حفظ از انقلاب و نظام پایگاه بسیج را در محل سکونت خود دایر نمود. همزمان با شروع غائله کردستان، او به منظور دفع تجاوز دشمن بعثی و سرکوب احزاب خودفروخته و دموکرات به جبهه غرب عزیمت کرد. با آغاز جنگ تحمیلی ادامه تحصیل را کنار گذاشت و در قالب یک بسیجی گمنام چندین بار در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شرکت جست. اواخر تابستان ۱۳۶۰ جهت خدمت و یاری هر چه بیشتر مردم محروم، وارد جهاد سازندگی ورامین شد و در کمیته فرهنگی آن جهاد مشغول به کار شد. او ابتدا به جمع رزمندگان پیاده‌و سپس به سنگرسازان بی‌سنگر پیوست. او کار خود را با رانندگی آمبولانس در گردان مهندسی رزمی سیدالشهدا جهاد سازندگی تهران آغاز کرد و مدتی بعد به عنوان مسوول روابط عمومی گردان منصوب شد. قدرت ایمان و آگاهی، نبوغ، تواضع، مهربانی و سخت‌کوشی از او فردی لایق و ممتاز ساخت. به همین خاطر در حساس‌ترین شرایط جنگ مسوولیت خطیر فرماندهی پشتیبانی و مهندسی رزمی جنگ جهاد سازندگی استان تهران را به او سپردند. او با شجاعت و از خودگذشتگی و با درایت و تدبیر در عملیاتهای پیروزمندی چون: والفجر (۳) و (۸)، عاشورا وکربلای (۱)، (۲)، (۳)،…(۸) و غیره بارها دشمن زبون را ” در محاصره خاکریزها قرار داد و پوزه او را به خاک مذلت مالید. سرانجام سردار بزرگ اسلام، حجت ملاآقایی در دوم آذر ماه سال ۱۳۳۶ به میقات خویش در شلمچه قدم نهاد و بامداد همان روز که بر فراز دژ شهید باقری به امر فرماندهی نیروهای خویش می‌پرداخت، خمپاره‌ای در نزدیکی وی فرود آمد و ترکش‌های آن بر جسم نحیفش بوسه زد. شهید ملا آقایی سبکبال به آسمان پر کشید و به دیدار معبود خویش شتافت. روحش شاد و راه جاویدش پایدار باد.

شهید رضا مظفر

11 مه

زندگی نامه

شهید « حاج رضا مظفر » در سال ۱۳۴۰ه .ش در مامازند ورامین در خانواده مذهبی و متدیّن دیده به جهان گشود . پس از تحصیلات ابتدایی به علّت عشق سرشار پدر مبنی بر طلبه بودن حداقل یکی از فرزندان خود از سال ۱۳۵۲ به قم رفته و به شاگردی امام صادق (ع) در حوزه علمیه مشغول تحصیل میشود. استعداد بالا و هوش و ذکاوت سرشار او به حدّی بود که در سنین جوانی تحصیلات سطح را به پایان رساند و به تحصیلات خارج فقه و اصول می رسد . همراه با تحصیلات حوزوی تحصیلات جدید را نیز ادامه می دهد و سال ۱۳۶۴ فارغ التحصیل رشته علوم قضایی از مدرسه عالی قضایی قم می گردد. قبل از انقلاب فعّالیّت های سیاسی و چریکی خود را در قم به صورت شرکت در راهپیمایی ها و پخش اعلامیّه و نوارهای حضرت امام (ره) شروع می نماید . او در اواخر سال ۱۳۵۵ و سال ۱۳۵۶نیز مبارزه مسلحانه خویش را علیه رژیم ستمشاهی آغاز و برای مجاهدین و انقلابیون از شهرهای مرزی کشور و خارج از کشور اسلحه تهیه می کرد . سال ۱۳۵۶ در هنگام درگیری خیابانی با مزدوران شاه در قم دستگیر و روانه زندان و توسط یکی از مزدوران شاه با نام مستعار « علی موش » شکنجه ها شد .
پس از پیروزی انقلاب در قم حفاظت و پاسداری حفاظت امام [ خمینی(ره) ] را بر عهده می گیرد و با کمیته انقلاب اسلامی در قم همکاری می نماید . به هنگام توطئه مزدوران داخلی و اغتشاش اشرار در سیستان و بلوچستان در سال ۱۳۵۸ به همراه عدّه ای از انقلابیون به آن دیار اعزام و با سپاه پاسداران آن محل جهت مبارزه با اشرار همکاری می نماید . با اشغال بوکان و سقّز و مهاباد و محاصره سنندج توسط مزدوران دمکرات و کومله ، وقتی که ضد انقلاب در پاوه پاسداران عزیز را به شهادت می رساندند با صدور فرمان امام [خمینی (ره) ] و دعوت از مردم جهت آزادسازی آن مناطق به کردستان رفته و مدتی به مبارزه می پردازد و پس از آرام یافتن آن دیار باز می گردد. در اوان پیروزی که تازه از مبارزه با عوامل مزدور رژیم شاه فارغ شده بود و کشور اسلامی از لوث حکومت جور ستم شاهی پاک گردیده بود جهت شرکت در جهاد آزادی بخش و کمک به آوارگان فلسطینی به جنوب لبنان می شتابد و با اسم مستعار « ابو حبیب » بیش از یک سال به رزم بی امان علیه صهیونیست ها می پردازد و از همان جا نیز به عشق مبارزه و به خاطر داشتن این جهاد مقدس نام فرزند آینده اش را حبیب می گذارد . پس از بازگشت از جنوب لبنان به تحصیلات خویش ادامه داده و موفق به اخذ لیسانس قضایی می گردد و تحصیلات سطح حوزه را نیز به اتمام می رساند . در سن ۲۷ سالگی به درجه و مقام قضاوت نائل می گردد. پس از رسیدن به مقام قضاوت و انجام مراحل تحلیف به مسئولیت حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان ورامین منصوب می گردد. و پس از مدّتی به مسئولیّت حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی پاسداران مرکز نیروهای مشترک ( سپاه ، بسیج ، کمیته ) منصوب می گردد.
کار و تلاش عاشقانه و دلسوزانه ایشان باعث واگذاری مسئولیّت حاکم شرع دادگاه کیفری ۲ شعبه ۱۹۹ دادگستری ،حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی پاسداران منطقه ۱۱ کشوری شامل آذربایجان غربی و کردستان از اواخر سال ۱۳۶۶ ه.ش ،حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی مبارزه با مواد مخدّر و منکرات تهران به او می گردد.
شهید « رضا مظفر » در سنگر هدایت گری و ارشاد خطیبی توانا ، جاذب و دوست خوبی برای جوانان بود . سعه صدر و گشاده رویی و عدم تنگ نظری و خشکه مقدسی او زمینه خوبی برای ارشاد و جذب جوانانی بود که احیاناً در مسیر زندگی خویش خطاهایی داشتند . از سال ۱۳۶۳ ه.ش تا قبل از شهادتش در سنگر نماز جمعه در سمت امام جمعه موقت پاکدشت در کرسی وعظ و خطابه به ارشاد و هدایت گری می پرداخت.
در اوایل جنگ به هنگام تجاوز رژیم جنایتکار بعثی به میهن اسلامی و محاصره آبادان و اشغال خرمشهر راهی جبهه شد . درمسیر جبهه ماشین آنها دچار سانحه و به وسیله اسلحه و مهمّاتی که به همراه داشتند به شدّت مجروح شد . در بعضی مواقع دیگر نیز به جبهه های حق علیه باطل سفر می کرد تا در کنار سنگر نشینان حق علیه باطل قرار گرفته، هم روحیه بگیرد و هم باعث روحیه دیگر سنگر نشینان گردد.
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پس از تجاوزات ناجوانمردانه مزدوران رژیم جلّاد صدام که با همکاری استکبار جهانی شرق و غرب به تصرّف و اشغال بخشی از شهرهای میهن اسلامی مان گشت و پس از هجوم مشترک منافقین مزدور و عوامل رژیم صهیونیستی عراق به کشور و اشغال اسلام آباد و کرند و در پی فریاد و ندای« هل من ناصر ینصرنی » امام امّت ، خون در رگهایش به جوش می آید ، در کالبدش آرام و قرار نمی گیرد و با تمام مسئولیّت های مهمی که در اجتماع داشت آنها را رها نموده و حتی بدون اینکه فرصت گرفتن برگه اعزام از پایگاه پیدا نماید عاشقانه برای پاسداری از اسلام و بیعت با امام به جبهه می شتابد تا از قافله مجاهدان راه خدا عقب نماند . بالاخره در روز عید قربان سند قربانی خویش را با اعزام به جبهه امضاء و سرانجام در آزاد سازی اسلام آباد پس از دلاوری ها و رزم سنگین حد فاصل بین عید قربان وعید غدیر در صبح روز پنج شنبه ۱۳۶۷/۵/۶ همراه و در کنار دو برادر دیگرش حاج حسن و حاج علی در مدخل ورودی اسلام آباد به خون خویش می غلتد و به ملکوت اعلی به پرواز در می آید .

شهید علی قمی کردی

11 مه

زندگی نامه

علی، در سال ۱۳۳۹ در شهر مقدس قم به دنیا آمد. در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی، هنگام پخش اعلامیه و نوار، مورد اصابت گلوله مزدوران رژیم قرار گرفت و از ناحیه پا به شدت مجروح شد و این جراحت باعث شد یک پای ایشان مقداری کوتاه شود. پس از انقلاب نیز هنگامیکه ایشان مشغول تعلیم آموزشهای نظامی بودند، از ناحیه پای سالم خود به شدت شکستگی استخوان پیدا می‌کند و به همین دلیل تا لحظه شهادت از ناحیه پاهای خود ناراحتی و مشکل داشتند. علی‌رغم مخالفت مسوولان با حضور ایشان در کردستان به دلیل وضعیت جسمانی وی، او بی‌توجه به هشدارها و توصیه‌ها، به همراه شهیدان بروجردی، کاظمی، محمود کاوه و علی گنجی‌زاده عازم کردستان شد و تیپ ویژه شهدا را که بعدها تبدیل به لشکر شد پایه گذاری نمودند و تا سال ۶۳ در سمت فرماندهی عملیات و قائم مقام تیپ مشغول فعالیت بود. پس از شهادت وی تلاش خانواده‌اش برای یافتن وصیتنامه او به نتیجه نرسید که بعدها پیدا شد.
شهید قمی، در سال ۱۳۶۳ در کردستان درحالیکه قائم مقام لشکر ۱۵۵ ویژه شهدا بود به شهادت رسید. علی را در قطعه ۲۴ در بهشت زهرا به خاک سپردند، بالای قبر شهید چمران و کنار قبر حاجی پور. همانجایی که بارها رویش نشسته و به برادرش گفته بود: یک روزی مرا درست همین جا دفن خواهند کرد.

وصیت نامه

با درود به رهبر کبیر اسلامی امام خمینی عزیز و با درود به روان پاک شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی، به‌خصوص شهدای مظلوم و گمنام کردستان، بالاخص شهید مظلوم بروجردی و شهید ناصر کاظمی و شهید گنجی‌زاده، قبل از هر چیز از برادران یا خواهرانی که وصیتنامه حقیر را می‌خوانند عاجزانه تقاضا دارم که از خداوند متعال درخواست آمرزش گناهانم را بنمایند. در دعاها و نیایش‌هایتان و در مجالسی که روضه ابا عبدالله (ع) خوانده می‌شود و شما به یاد مظلومیت و غریبی سیدالشهدا اشک می‌ریزید و دلتان می‌شکند، خدا را به مظلومیت غریبی حسین (ع) قسمش بدهید که گناهان مرا ببخشد و از سر تقصیراتم درگذرد. و اما بعد، هر کس از من طلب دارد قرضم را ادا کنید و هر کس هم که از من طلب دارد مدیون می‌باشد که اظهار نکند. از کلیه رزمندگان کردستان که با جیره‌خواران شرق و غرب می‌رزمند تقاضا دارم که با مردم، رئوف و مهربان باشند و همچنان الگویشان، امام، با مردم محروم رفتار کنند و از کلیه برادرانی که مدتی در منطقه کردستان بوده‌اند و تجربه‌ای کسب کرده‌اند تقاضامندم که همچون شهید بروجردی‌ها و شهید کاظمی‌ها – که چون کوه در کردستان با تمام کمبود و نارسایی‌ها و سختیها و مشکلات ساختند و تا آخرین نفسهایشان در این منطقه محروم ماندند و شهید شدند، – تا از بین بردن آخرین نفر ضد انقلاب در منطقه بمانند و به این منطقه محروم خدمت مردم را از یوغ ستم این این جنایات پیشگان آزاد نمایید. اگر جنازه‌ام پیدا نمایند. شد در بهشت زهرا دفن کنید و هر گاه بر سر مزارم برای فاتحه خوانی آمدید روضه اباعبدالله بخوانید تا به خاطر اشکهایی که به یاد مظلومیت حسین (ع) ریخته می‌شود خدا از سر تقصیراتم درگذرد.
والسلام علی قمی کردی

امیر سرلشکر شهید منصور ستاری

11 مه

زندگی نامه

سرلشکر شهید منصور ستاری در سال ۱۳۲۷ در روستای ولی آباد ورامین دیده به جهان گشود. پس از اخذ دیپلم متوسطه در سال ۱۳۴۶ وارد دانشکده افسری شد و پس از پایان دوره دانشکده به درجه ستوان دومی نایل آمد. در سال ۱۳۵۰ برای طی دوره علمی کنترل رادار به آمریکا اعزام شد و پس از گذراندن دوره یک ساله به ایران بازگشت و به عنوان افسر کنترل شکاری نیروی هوایی مشغول به کار شد.
وی طرح ها و ابتکارهای زیادی در تجهیز سیستم های راداری پدافندی به اجرا گذاشت که در طول جنگ تحمیلی توان نیروی هوایی را در سرنگونی هواپیماهای متجاوز دشمن دو چندان کرد. تیمسار ستاری، به دلیل فعالیت های مؤثری که در اجرای طرح های جنگی از خود نشان داد، در سال ۱۳۶۲ به معاونت عملیات فرماندهی پدافند نیروی هوایی منصوب شد طرح ها و برنامه هایی که وی ارائه می داد بسیار منطقی، عملی، کاربردی و مؤثر بود، از این رو در سال ۱۳۶۴ به معاونت طرح و برنامه نیروی هوایی برگزیده شد. شهید ستاری در بهمن سال ۱۳۶۵ با درجه سرهنگی به سمت فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد و تا هنگام شهادت، عهده دار این مسئولیت بود.
همه به یاد دارند در عملیات خیبر در محاصره بمباران شیمیایی، او ماسک خود را تقدیم پیرمرد راننده لودر کرد. بر اثر این اقدام، وی تا زمان شهادت از شامه بویایی بی بهره شده بود و تا پایان عمر این موضوع را مخفی می کرد.
یکی از مهم ترین فعالیت های سرلشکر شهید منصور ستاری در سال های ۶۶ تا پایان جنگ تحمیلی، اسکورت ناوگان تجاری کشتی های نفتکش ایران در خلیج فارس و دریای عمان تا خروج آنها بود. انجام عملیات اسکورت با توجه به حجم عملیات جنگی و مضافاً حجم عملیات عادی و روزانه نهاجا کاری بس عظیم بود.
نگهداری مجتمع پتروشیمی بندر امام، حفاظت از میدان گازی کنگان و مواردی نظیر اینها یاد آور اقدامات و جان فشانی های عقابان تیز پرواز و نیروهای پدافندی نیروی هوایی تحت فرماندهی و مدیریت این فرمانده بزرگ، همیشه به یاد ماندنی است.
سرانجام او در حالی که ۴۶ سال داشت، در سال ۱۳۷۳ در سانحه سقوط هواپیما در فرودگاه اصفهان به شهادت رسید.
برخی اقدامات مهم و بنیادین انجام گرفته توسط شهید ستاری:

  • تأسیس دانشکده پرواز (خلبانی)
  • تأسیس دانشگاه هوافضا با هشت گرایش تحصیلی
  • تأسیس دانشکده پرستاری و راه اندازی مرکز تحقیقات و آموزش پزشکی (پاتولوژی) نیروی هوایی
  • ایجاد هنرستان کار و دانش فنی و حرفه ای در مرکز آموزش های هوایی
  • ایجاد شبکه دیده بانی به منظور تقویت سیستم پدافندی کشور

شهید محمد سبزابادی

11 مه

وصیت نامه

«انا لله و انا الیه راجعون»

«والله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین »


همه از خدائیم و همه بسوى او بازگشت مى کنیم . این دنیاى فانى عجب بى ارزش و پست است و پست تر از آن کسى که به آن دل ببندد و چنان در امیال و هواى نفس و متعلقات دنیایى غرق شود که خداى متعال و روز واپسین و قیامت را فراموش کند . بارى من به شهادت در راه خدا عشق مى ورزم و تنها آرزویم این است که در راه خداو احیاى دین اسلام محمدى(ص)که امام بزرگوارمان و حامى مستضعفان جهان این مرد خداى گونه حضرت آیت الله العظمى الامام الخمینى زنده کننده آن بعد از قرنها چپاول و مسخ شدن در دست جباران و حامیان معاویه گونه بوده شهید شوم تا شاید خدمت ناقابلى را در این راه انجام داده باشم . انشاء الله . به‌هر حال به امید خدا اگر به‌درجه شریفه شهادت نائل شدم ، این سفارشات را به بازماندگان ( والدین گرامى ـ همسر و فرزندان برادران و خواهران ـاقوام و خویشان خود ) دارم .
۱ـ به هیچ وجه ناراحت نبوده بلکه خداوند منان را سپاس گویند که من به آرزویم رسیدم و آنها افتخار کنند .
۲ـ حامیان جان بر کف امام خمینى باشند و جان خود را براى پیشبرد اسلام و قر آن در طبق اخلاص قرار دهند .
۳ـ این مبالغ را بدهکارم (چهار هزار تومان به سروان مطلبى ـ هزار تومان به؟؟؟ محمود طبا طبا ئى ـ پانصد تومان به محمود انصارى ـ هزار تومان به ؟؟؟حمزه اى ـ بیست و یک هزار تومان به محمود آقا اسدالله زاده ). همچنین دو هزار تومان به آقا ولى بدهکارم.
۴ـ این مبالغ را طلبکارم :(۲ دوهزارتومان‌ابراهیم کریمى ـ دوهزارتومان داود نشاطى داماد آقاى انصارى )
۵ـ مبلغ هزار و پانصد تومان (۱۵۰۰۰ریال ) از حقوق ماهیانه را هر ماه به والدینم داده شود.
۶ـ بقیه حقوق در اختیارهمسرم مولود تاجیک قرار گیرد تا به مصرف خود و فرزندانم (مریم ـ مرجان )برساند و همچنین منزل و کلیه اثاثیه آن متعلق به همسرم و فرزندانم مى‌باشد . همچنین باغ واقع در ؟؟؟ هم متعلق به ایشان و فرزندانم مریم و مرجان مى باشد.
۷ـ همسرم مى تواند بعد از من اگر مایل باشد ازدواج کند و به زندگى خود هر طور که مایل باشد بپردازد از طرف من کاملا اختیار دارد که راه زندگى خودش را انتخاب کند.ولى اگر مایل نبود باز تصمیم با خودش است . تأکید زیاد من بر این است که به هر صورت بچه ها خوب مراقبت شوند و خوب تربیت شوند تا در آینده بتوانند خدمتگزاران مفیدى براى اسلام و جمهورى اسلامى ایران و بلکه انشاءالله جمهورى اسلامى دنیا باشند . به برادران کوچکترم سفارش مى کنم که حتما در دامن اسلام عزیز قرار گیرند و واجبات دینى خود را بجا بیاورند و در خدمت اسلام وامت اسلامى باشند . باز هم سفارش مى کنم که بى تابى نکنید و راضى به رضاى خداوند منان باشید چون مهربانترین مهربانها ست .
والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته
مورخه ۱۳۵۹/۵/۲۷
شب قبل از حرکت براى مأموریت دزفول
آنکه خواستار سعادت دنیوى و اخروى شما ست
امضاءمحمد سبزآبادى

شهید مصطفی زواره ای

11 مه

زندگی نامه

مصطفی در سال ۱۳۴۰ در روستای “حصر بالا” از توابع “ورامین” در خانواده‌ای متدین دیده به جهان گشود. در هفت سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در زادگاه خود با موفقیت تمام کرد. هنگام تحصیل در دوره متوسطه، تابستانها در کارخانه چیت سازی کار می‌کرد تا هزینه تحصیل خود را تامین کند. در سال سوم دبیرستان، درس و تحصیل را به خاطر حضور در جبهه رها کرد. مصطفی علیرغم سن و سال کم، از بلوغ فکری و سیاسی نسبتا بالایی برخوردار بود، از این‌رو فعالیتهای خود را از سال ۱۳۵۶، همزمان با شروع انقلاب آغاز کرد. پدر مصطفی از مقلدان راستین حضرت امام خمینی(ره) بود. به همین دلیل او از پیش از شروع انقلاب با نام معظم‌له آشنا شد. وی هنگام نوشتن شعار و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) بارها مورد تعقیب عوامل رژیم قرار گرفت ولی با زیرکی فرار می‌کرد. وی با هدف مبارزه با ضد انقلاب، مدتی با کمیته انقلاب اسلامی همکاری کرد و پس از تشکیل “نهاد جهادسازندگی” به فرمان امام، وارد تشکیلات نوپای جهاد شد و در “واحد فرهنگی جهاد” به خدمت مشغول شد.
مصطفی با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، از طریق جهاد به جبهه‌های جنوب اعزام شد و پس از گذراندن آموزش نظامی در پادگان “منتظران شهادت” اهواز، به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. در اواخر سال ۱۳۵۹ به خاطر علاقه‌اش به سپاه و نیز گذراندن دوره سربازی، از جهاد سازندگی به سپاه پاسداران منتقل شد. پس از ورود به سپاه، مدتی به عنوان نماینده سپاه پاسداران انقلاب‌اسلامی در ستاد برگزاری نماز جمعه شهر ورامین به خدمت مشغول شد و مدتی نیز شعارهای میان نماز جمعه را ایشان سر می‌داد. وی در سال ۱۳۶۰ با دختری پارسا و پاکدامن ازدواج کرد و مراسم عقدش را در مسجد “صاحب‌الزمان (عج)” برگزار نمود. او مدتی نیز در “واحد گزینش” سپاه انجام وظیفه کرد که با توجه به نشان دادن لیاقتش در این زمینه، توانست نیروها را جذب کند. پس از عملیات “خیبر” بطور دائم در جبهه حضور یافت و خیلی زود استعداد نظامی خود را بروز داد. در”عملیات والفجر ۸ ” به عنوان فرمانده پشتیبانی و در عملیات “کربلای ۵” به عنوان مسوول مهندسی لشکر سیدالشهدا (ع) وارد کارزار شد و با رشادت تمام به امور عملیات سامان داد.
مصطفی در مدت حضورش در جبهه بارها مجروح شد که اغلب به خانواده‌اش اطلاع نمی‌داد. در سال ۱۳۶۳ همسرش را نیز با خود به جبهه برد و تا زمان شهادتش در اندیمشک زندگی می‌کردند. وی همچنین در جبهه به فعالیتهای فرهنگی می‌پرداخت.
او عاشق شهادت بود و بچه‌های بسیجی. نسبت به حفظ بیت‌المال حساسیت و دقت زیادی به خرج می‌داد. مصطفی زواره‌ای سرانجام پس از سالها مجاهدت و ایثار در روز ۱۴ اسفند ماه ۱۳۶۵ درعملیات “کربلای ۵” هنگام گرفتن وضوی عشق در منطقه “شلمچه” بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید و به جرگه عشاق پیوست.