شهید ابراهیم هادی

18 ژوئن

ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.
او چهارمین فرزند خانواده بشمار می‌رفت با اینحال پدرش، مشهدی محمد حسین، به اوعلاقه خاصی داشت.
او نیز منزلت پدر خویش را بدرستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.
ابراهیم نوجوان بودکه طعم تلخ یتیمی را چشید و از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد.
دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان زند. و توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود.از همان سالهای پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را شروع کرد.
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت‌های بسیاری از خود نشان داد.
او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد.
او اهل ورزش بود. ورزش را با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در کشتی و والیبال چیره دست بود و هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.
این مردانگی را می‌توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز وگیلان غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماسه‌های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می‌کند .
در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه‌های گردان‌های کمیل و حنظله درکانالهای فکه مقاومت ‌کردند ولی تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۶۱ بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و دیگرکسی او را ندید.
او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند، چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست.
خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.

شهید زین العابدین شجاع

23 مه

سردارشهید : زین العابدین شجاع، نخستین شهید لزور بود نام پدرش شعبان و در سال ۱۳۴۱ دیده به جهان گشود و در تاریخ چهارم فروردین سال ۱۳۶۱ در منطقه رقابیّه و در سن ۲۰ سالگی به خیل شهدا پیوست.
شهید زین العابدی شجاع در روستای لزور و در یک خانوادۀ مذهبی پا به عرصۀ وجود گذاشت، دوران دبستان را در روستا به اتمام رسانید .
شهید برای ادامه تحصیل به شهرستان فیروزکوه عزیمت و پس از طی دورۀ راهنمایی از این شهرستان به تهران مهاجرت کرد.
شهید بزرگوار در دبیرستان مروی تهران مشغول تحصیل شد. او در زمان انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام نقشی فعال داشت و پس از پیروزی انقلاب ، بنا به احساس وظیفه و حراست از انقلاب به عضویت سپاه درآمد .
شهید در این زمان در مبارزه با گروهکهای داخلی از جمله منافقین بسیار تلاش کرد و سپس به عنوان نگهبان بیت حضرت امام در سپاه ولی عصر به خدمت خود ادامه داد پس ازچندی به جبهه های حق علیه باطل اعزام و در مرحلۀ اول عملیات فتح المبین در تنگۀ رقابیّه به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد.
آنان که ره خدای خویش برگزیدند تمامی راههای دنیا را به هیچ شمردند و شهادت در مسیر الی الله را بر همه امور دنیوی ترجیح دادند تا شایسته شهادت شوند.
روح همه شهیدان شاد و راهشان همیشه پر رهرو باد.
روستای لزور از بخش ˈارجمندˈ شهرستان و در ۴۷ کیلومتری شمال غرب فیروزکوه قرار دارد.

شهید محمدرضا رسولی

23 مه

در هجدهم اردیبهشت ماه ۱۳۵۲ ،‌ محمدرضا در منطقه شمیران واقع در تهران متولد شد . ۵ سالش بود که به همراه خانواده ، به شهرستان ملارد عزیمت نموده و در آنجا ساکن شدند . تحصیلاتش را تا مقطع سوم دبیرستان ادامه داد . در سن ۱۳ سالگی به همراه پدرش با گذراندن ۴ ماه دوره آموزشی در پادگان سید الشهدا ۶ ماه به جبهه اعزام گردید وقتی به سن خدمت سربازی رسید ، به عضویت سپاه در آمد و وارد ستاد کل نیروهای مسلح شد . و در تاریخ ۲/۲/۱۳۷۲ در نیروی هوایی سپاه در قسمت لجستیک گروه مخابرات استخدام گردید و پس از چند ماه به مرکز آموزش ۰۶ نزاجا معرفی شد و موفق به اخذ سردوشی گردید . محمد رضا به ورزش علاقه زیادی داشت و عضو تیم تکواندو و فتح سپاه نیز بود . ایشان به همراه ۶ تن از دوستان همدوره ای خود در آبان ۱۳۷۳ به تشکیل کمیته جستجوی مفقودین پیوست و در اندک زمان مسئول ستاد جستجو مفقودین در منطقه عمومی غرب ، به وی محول گردید . محمدرضا ازدواج می کند و تشکیل خانواده می دهد . یک سال پس از ازدواجش در تاریخ ۲۳/۱/۱۳۷۴ به همراه همرزمانش در منطقه مهران – قلاویزان مشغول کار تفحص پیکر مطهر شهدا بودند که پایش به قله انفجاری مین والمیر گیر کرد و برای جلو گیری از شهادت سایر دوستان خودش را روی مین انداخته و از ناحیه دست و صورت و سینه ه شدت جراحت برداشته و در راه انتقال به بیمارستان به فیض شهادت نائل شد

سردار سرلشکر پاسدار شهید ناصر کاظمی

11 مه

زندگی نامه

ناصر کاظمی در ۱۲ خرداد ۱۳۳۵ در خانواده ای مذهبی در تهران متولد شد. در دوران نوجوانی با وجود سن کم می گفت: «من دوست ندارم لباس نو بپوشم در صورتی که بچه های دیگر از آن محرومند.» ناصر در کنار تحصیل در دانشگاه از تدریس در مدارس مناطق محروم در جنوب تهران غافل نشد. او در دوران ستم شاهی ضمن پی بردن به ماهیت آمریکایی رژیم شاه، از سال ۱۳۵۶ به مبارزات سیاسی خود شدت بخشید. در همین سال بود که به دلیل فعالیت های سیاسی در دانشگاه و به آتش کشیدن پرچم آمریکا موقع ورود ورزشکاران آمریکایی به ورزشگاه صد هزار نفری آزادی دستگیر شد.
بعد از پیروزی انقلاب از خرداد ماه سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در آمد. پس از گذراندن آموزش مختصر نظامی راهی دیار محروم سیستان و بلوچستان شد و حدود چهار ماه در شهرستان زابل به فعالیت پرداخت. بعد از آن به اتفاق دیگر همرزمانش برای رویارویی با توطئه تجزیه طلبان خوزستان راهی خرمشهر شد و تا پایان این غائله در آنجا ماند. پس از خنثی شدن غائله خوزستان، به لحاظ موقعیت حساس کردستان و ایجاد آشوب و ناامنی توسط گروهک های مزدور آمریکایی (کومله و دمکرات) بنا به پیشنهاد شهید بروجردی (فرمانده وقت سپاه کردستان) به همراه چند نفر از رزمندگان در دی ماه ۱۳۵۸ به پاوه رفت. ناصر کاظمی در این شهر با سمت فرماندار، به فرماندهی سپاه پاوه نیز منصوب شد. پس از یک سال و نیم تلاش بی وقفه، به سنندج اعزام شد و مسئولیت سپاه پاسداران کردستان را عهده دار شد. در این سمت نیز فعالیت های درخشانی انجام داد که پاکسازی مناطق حساس و راهبردی مانند جاده بانه – سردشت، کامیاران، مریوان، تکاب، صائین دژ، آزادسازی بوکان، سد بوکان و چند عملیات دیگر از آن جمله اند. تا اینکه سرانجام پس از آخرین مأموریت خود در شمال کردستان، روز شنبه ششم شهریور ماه ۱۳۶۱ در حین پاکسازی محور پیرانشهر – سردشت در یکی از روستاهای پیرانشهر به شهادت رسید.

وصیت نامه

در مکتب اسلام هر مسلمان موظف است وصیت‌‌نامه‌ای از خود بر جای گذارد البته تا اینجا که یادم است تاکنون چندین وصیت‌نامه نوشتم که متاسفانه به علت اینکه سعادت شهادت نداشتم آنها قدیمی شده است این وصیت‌نامه جدیدم است. البته اینجانت معتقدم هر که هر کاری کرد و هر نوشته‌ای که جمع آوری کرده باشد، با خود به آن دنیا خواهد برد و آن پروردگار یکتا است که باید قضاوت کند. شاید بیش از دو سال است که آمادگی شهادت را، به نظر خودم دارا می‌باشم ولی نظر خودم اصلا شرط نیست نظر خداوند تبارک و تعالی شرط است.

وصایایم را به ترتیب ذیل ذکر می‌نمایم امید است که تمام دوستان مومن و معتقد، در آخرت شفاعت ما را بنمایند.

تنها مکتب رهایی بخش مستضعفین از دست مستکبرین،‌ دوستان مومن و معتقد، در آخرت شفاعت ما را بنمایند.

برای این که در این دنیای زود گذر گرفتار انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید.

جهت ادامه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و متصل شدن به انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) همیشه سراپا گوش به فرمان امام و یاران صدیق و مومن امام که عملا در خدمت انقلاب و اسلام عزیز بوده‌اند،‌باشید.

ماهی یک بار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا حد امکان از نظر عقیدتی، سیاسی و نظامی تقویت نمایید و به خصوص سپاه را در یک سازماندهی واحد و طی یک ضوابط واحد در سراسر مملکت بسط دهید.

از اینکه کاری اشتباه انجام داده‌اید از گفتن آن ابا نداشته باشید.

سیاستمداران همیشه باید از افرادی مخلص و صادق و با تقوا باشند تا بتوانند سیاست مکتب اسلام را پیاده نمایند.

سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید نه دفع آنان.

سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید مانند شهید مظلوم آیت الله دکبر سید محمد حسین بهشتی.

از اختلافات داخلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای انقلاب اسلامی بپرهیزید.

سعی شود که قانون اسلام در مود همه بطور یکسان اجرا شود و فرقی بین یک فرد عادی و سپاهی و روحانی و دولتمرد نباشد و امید است که مسئله زمین بنفع مستضعفین در حکومت اسلامی حل شود و دنیا ما را در این مورد الگو قرار دهد.

اگر کسی مسئول شد موظف است که بر کار زیردستان خود تا حد امکان و توان نظارت نماید وگرنه باید از آن مسئولیت کنار رود.

سعی شود که در سه وزارتخانه، آموزش و پرورش، وزارت کشور و وزارت امور خارجه بهترین و مکتبی‌ترین افراد وارد شوند و اگر چنانچه در این سه وزارتخانه مسامحه شود مسئولین در پیشگاه خدا و امت،‌ مسئول خواهند بود.

زندان جمهوری اسلامی باید دانشگاه باشد و سعی شود اصلا ساختمان‌هایی که جدیدا جهت احداث زندان ساخته می‌شود با معیار کاملا اسلامی باشد و بهترین و مکتبی‌ترین افراد بازجو و زندانبان باشند.

برای موفقیت در کردستان باید صفوف ضد انقلاب از مردم جدا شود با ضد انقلاب با قاطعیت و با مردم محروم و مستضعف کرد با مهربانی هرچه تمام‌تر رفتار شود.

از تهمت زدن بدون علم و آگاهی به دیگران شدیدا پرهیز کنیم.

اگر چنانچه جنازه‌ام پیدا شد در بهشت زهرا خاک نمایید.

تمام اموالم را به بی‌بضاعت‌های واقعی طی تشخیص همسرم و خواهرم و برادرم تقسیم شود.

در پایان این نکاتی را که تذکر دادم هر کسی در رابطه با مسئولیتش جهت رضای خدا اگر درست است اجرا نماید وگرنه اجرا ننماید. در آخر خودم به این نتیجه رسیده‌ام که تمام اعضاء خانواده‌ام کاملا آماده شهادتند بخصوص همسرم و خواهرم و مادرم و برادرانم و پدرم دارا می‌باشد امید است که همگی مرا حلال بنمایند.

شهید محمدرضا کارور

11 مه

زندگی نامه

محمدرضا در اسفند ماه ۱۳۳۶ در روستای در ده فیروزکوه به دنیا آمد. در کودکی در کارگاه نجاری پدر به فرا گرفتن حرفه نجاری پرداخت؛ اما چون روستا فاقد امکانات تحصیلی و آموزشی بود، به اتفاق خانواده به شهر “وارمین” هجرت کرد. او ایام خود را با کار و تحصیل سپری می‌کرد؛ اما از اوضاع اجتماعی پیرامون خود نیز غافل نبود. پس از مدتی محمدرضا به تنهایی به شهر ری هجرت کرد. در آن جا روزها کار می‌کرد و شب‌ها در پس از دستیابی به اعلامیه‌های روشنگر امام خمینی(س) تکثیر و پخش می‌کرد و تا صبح بیدار می‌ماند. هنگامی که به سن سربازی رسید، آنها را عهد بست که به هیچ قیمتی حتی برای یک‌ساعت به رژیم طاغوت خدمت نکند. به دلیل، مجبور به فرار از خانه و کاشانه شد. جرم او علاوه بر فرار از خدمت سربازی، مبارزات سیاسی هم بود.
محمدرضا در اغلب صحنه‌های سرنوشت‌ساز که سال ۵۷ در تهران رخ می‌داد، حضوری فعال داشت و در عین حال، با ادامه تحصیل، موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. پس از شروع جنگ تحمیلی، به عضویت سپاه درآمد و در جبهه مسؤولیت‌های متعددی را عهده‌دار شد؛ از جمله فرماندهی گردان مقداد، مسؤولیت طرح و برنامه تیپ ۲۷ حضرت محمد رسول‌الله(صلی الله تعالی فرجه)، عزیمت به لبنان به همراه شهید همت و حاج احمد متوسلیان و فرماندهی گردان مالک. سرانجام محمدرضا پس از رشادت‌ها و حماسه‌آفرینی‌های بسیار، در عملیات خیبر در منطقه طلاییه به شهادت رسید.

وصیت نامه

ان الذین لا یرجون لقائنا و رضوا بالحیوة الدنیا واطمأنوابها و الذین هم عن ایاتنا غافلون، اولئک ماویهم النار بما کانوا یکسبون.
آنهایی که به آخرت معتقد نشوند و به لقای ما دل نبسته و امیدوار نیستند و به زندگی حیوانی پست دنیا دلخوش و دل بسته‌اند، و آنهایی که از آیات و نشانه‌های ما غافل‌اند، هم اینان هستند که عاقبت، به جزای کردار زشت خود در آتش دوزخ ما جای گیرند.
با شکر و سپاس به پیشگاه حق تعالی که تنها او را سزاوار است و سلام و درود بر رسول گرامی‌اش، خاتم‌النبیین محمد(صللی الله تعالی فرجه شریف)، این نجات دهنده بشریت از ظلم و گمراهی به ارزش والای انسانی و پیام‌آور خالق جهان‌به عالم هستی، و با سلام و درود بر برگزیدگان عالم بشریت و مکتب حیاتبخش اسلام از مولای متقیان علی(علیه السلام) تا مهدی صاحب‌الزمان (ارواحنا له الفداء) و نایب بر حقش خمینی کبیر و با سلام بر شهیدان، این به خون خفتگان شهر عشق و شهادت، که ایثارگرانه به ندای مولایشان حسین(علیه السلام) لبیک گفتند و به دیار حق پیوستند. و سلام بر شماای امت قهرمان ایران، که به راستی امت همان مکتبید.
در این هنگام که عازم دیار شهیدان در سرزمین عاشقان شهادت جبهه حق هستم که تا شاید بتوانم با نثار جانم، خدمت ناچیزی به اسلام عزیز کرده باشم. در وهله اول از شما پدر و مادر عزیزم، از زحماتی که در دوران زندگی‌ام متحمل شده‌اید، قدردانی می‌کنم و از خداوند تبارک و تعالی برای شما عزیزان درآن جهان ابدی، اجر و منزلتی عظیم خواهانم و در این دنیا طاعت و بندگی‌اش را. امیدوارم که این فرزند گناهکار خود را به بزرگی و گذشتتان مورد عفو قرار دهید و برایم از ایزد یکتا، طلب بخشش و مغفرت کنید و می‌خواهم با شما پدر و مادر، خواهر، برادر، همسر، اقوام، دوستان و شما برادران درد دل کنم؛ به امید این که قدری از سنگینی مسوولیتی که بر دوشم انباشته شده، برداشته باشم و باامیدی بیشتر از الطاف و رحمت حق تعالی، در پیشگاه‌اش و عدالتگاهش حاضر شوم. آن عدالتگاهی که ناچیزترین اعمال نیک و بد انسان، این موجود خاکی، به حساب خواهد آمد. بنابراین آیا سزاوار است که بنشینیم و مهر سکوت را مهری بر دهان نماییم و از اعمال خود غافل شده، بر تباهی‌خود به هر سو قدم برداریم؟ مگر نه اینکه درد ما درد اسلام و غم ما غم اسلام است و مرهمش اجرای احکام آن. ما اگر خود را مسلمان می‌دانیم و قرآن را کتاب خود قرار داده‌ایم و عمل به آن را لازمه زندگی، رسیدن به سعادت جز این نخواهد بود که باید رنج‌ها کشید. مشکلات را متحمل شد، گذشت‌ها کرد، زخم‌ها خورد و جان‌ها داد.
به راستی اگر ما امید به عفو و رحمت خدای بزرگ نداشته باشیم چه کنیم؟ آیا نمی‌توانیم با روی خجل و سر افکنده در پیشگاهش حضور یابیم و بگوییم که ما از بندگان توایم؟ آیا می‌توانیم بر گناهانی که در این دنیای فناپذیر مرتکب شده‌ایم سرپوش گذاریم و یا می‌خواهیم که آنجا نیز باز ستارالعیوب باشد؟!
خیر! آنجاست که پرده‌ها دریده شود و آن چه را که عمل کرده‌ایم، همچون تصویری در مقابل‌مان گذر خواهد کردو آنجاست که هیچ عذر و بهانه‌ای قبول نخواهد شد. حال که فرصت است برخیزیم و برای دین خدا و قوانینش تلاش کنیم. بر دشمان اسلام هجوم بریم و در یاری مظلومین جهان که چشم براه نشسته‌اند، تا نابودی کامل کفر و ظلم به پیش رویم و به منتظران پیروزی حق مژده دهیم که دلشاد باشید، فتح و پیروزی از آن شماست.
پس‌ای عزیزان! دست از اسلام برندارید و به آن وابسته‌تر گردید که سعادت دنیا و آخرت در این است. دست از امام عزیز، این زبان گویای حق، برندارید. پشتیبانش باشید و از این نعمت گرانمایه قدردانی کنید. نکند سستی نشان دهید. از اینکه مشکلات بر شما روی می‌آورد و یا عزیزی را از دست می‌دهید ، بدانید این امتحانی است که خداوند از بندگانش به عمل می‌آورد.
سعی کنید در این امتحان پیروز باشید. از آنچه که شما را به راهی جز راه خدا سوق می‌دهد دوری نمایید و پیشه کنید راه تقواپیشه‌گان را و از آنچه که خدا روزی شما کرده صدقه دهید.
انفاق و احسان کنید. با قلبی پاک نماز بجای آورید و با انجام فرامین مقدس اسلام خود را به خدا نزدیکتر کنید. در اجرای امر به معروف و نهی از منکر، کوشا باشید. برکنار بزنید تمام لذایذ دنیوی را تا به لذت عبادت خدا مشتاق‌تر شوید. در راه انقلاب و اسلام از هیچ کوششی دریغ نکنید و نسبت به آن بی‌تفاوت نباشید که این بزرگترین ننگ است.
و تو ای شریک زندگی و غم و شادیم! مبادا از مرگم غمناک باشی و دلسرد گردی، بدان که خدا با توست و رنج‌ها و مشکلاتی که در راه متحمل می‌شوی، در عدالتگاهش بی‌حساب نخواهی ماند. شایسته باد تو را هدفی که انتهایش سعادت ابدی است و این خود اجر نیکان است. راهی برای تکامل. حال که خداوند نظر لطف و رحمتش شامل حال‌مان شد و فرزندی عطا فرمود، کمر همت بربند و در تربیتش کوشا باش، آنچنان که شایسته و خدمتگزار اسلام باشد. اگر توفیق و شایستگی جان دادن در راه خدا را پیدا کردم، توکل به خدا کن و خود را به مصلحت او بسپار و با عزمی راسخ پذیرای خواسته‌هایش باش و در آن هنگام که عبادتش را به جای می‌آوری، از درگاهش برایم طلب بخشش و مغفرت کن. به راستی که چه لذت بخش است مطیع امر حق تعالی بودن، عبادت خدا بجای آوردن و در راهش جهاد با نفس کردن و بر ظلم قیام کردن و بر درخت اسلامش با خون آبیاری نمودن و در بوستان جنتش به لقای حق پیوستن.
و در آخر از شما خانواده عزیزم می‌خواهم که تا حد امکان از همه اقوام و دوستان برایم حلالیت بطلبید. از هرگونه مجالس پر خرج خودداری کنید و سعی‌تان در این باشد که تمام کارهای‌تان برای رضای خدا باشد. همچنین در مراسم کفن و دفنم، رعایت کامل حجاب بدنم را بنمایید.
والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته
۶۱/۸/۱۴
محمدرضا کارور
در همه حال پیشه کنید تقوی را … تقوی را … تقوی را.

سردار سرلشکر پاسدار شهید محسن وزوایی

11 مه

زندگی نامه

دوران کودکی
وتحصیلات
نگاهی به زندگی شهید محسن وزوایی
درآمد
محسن وزوایی، در پنجم مرداد ماه سال ۱۳۳۹ در محله نظام آباد تهران، در دامان خانواده ای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود. شهید وزوایی، دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد. دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر هشترودی تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم، با کسب رتبه اول شیمی دانشگاه صنعتی شریف، مشغول به تحصیل شد. محسن وزوایی، در سال های نوجوانی با راهنمایی های مؤثر پدر فرزانه اش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از همرزمان مرحوم آیت الله کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت. پس از ورود به دانشگاه، به جریان مکتبی انجمن های اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و هم زمان با شرکت در فعالیت های سیاسی و جلسات عقیدتی، از سال ۱۳۵۶ مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد. در سال های ورود شهید محسن وزوایی به دانشگاه، ایشان نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان می داد. این جوان مبارز و پرشور، از تظاهرات خونین ۱۷ شهریور ماه ۱۳۵۷ تا ۱۳ بهمن ۱۳۵۷ و ورود امام خمینی رحمه الله به ایران، در همه صحنه ها از جمله پیشتازان و روزهای پرتلاطم انقلاب نیز نقش حساس هدایت را بردوش می کشید و در درگیری های مسلحانه و سرنوشت ساز ۱۹ بهمن تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، حضوری پرثمر داشت. شهید وزوایی در تصرف دو پادگان مهم جمشیدیه و عشرت آباد نیز شهامت بالایی از خود نشان می داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
شهید محسن وزوایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با عزمی استوار و عقیده ای پاک و بدون وابستگی به گروه های سیاسی، با ایمان و اتکا به خداوند، سراپای وجود خود را در خدمت انقلاب اسلامی تحت فرمان رهبر کبیر انقلاب قرار داد. با تشکیل جهاد سازندگی، به عضویت این نهاد درامد و برای خدمت به مردم راهی لرستان شد. او افزون بر جهاد سازندگی، در کمیته انقلاب اسلامی، بسیج مستضعفان و آموزش و پرورش نیز خدمت کرد. شهید محسن وزوایی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاست های مداخله گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی رحمه الله عهده دار حرکتی شد که رهبر انقلاب، از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگ تراز انقلاب اول» یاد فرمودند و به این ترتیب، شهید وزوایی از جمله «علمداران گمنام انقلاب دوم» گردید.
سخنگوی جوانان انقلابی
شهید محسن وزوایی پس از ۱۳ آبان ۱۳۰۸، به علت معلومات فراوان عقیدتی و سیاسی، بهره هوشی وافر و نیز تسلط بر زبان و ادبیات انگلیسی، مسئولیت سخنگوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام رحمه الله را در کنفرانس های پیاپی و مصاحبه با گزارشگران رسانه های خارجی برعهده
گرفت. هر از چند گاهی سیمای پرصلابت و مصمم او، در تمامی رسانه های ارتباط جمعی غرب، به عنوان سخنگوی جو دانان طرفدار امام خمینی رحمه الله منعکس می شد.
شروع جنگ تحمیلی
شهید محسن وزوایی در سال ۱۳۵۸ هم زمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه به پاسداران پیوست و در دوره ای فشرده، آموزش های چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرده، سپس سر پرستی واحد اطلاعات به عملیات را به عهده گرفت. شهید وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگه کورک تاحد فاصل تنگه حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق الجیشی تنگه کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.
عروج عاشقانه
شهید محسن وزوایی، از کسانی بود که نماز و عبادتش رنگی عاشقانه داشت. او هم چون عابدان راستین با خدای خویش راز و نیاز می کرد. او در اردوگاه جبهه های ایران، شیوه زندگی در محضر یار را فرا گرفت و راه و رسم حضور در محضر خدا را آموخت و خود را لایق عروج کرد. محسن وزوایی، این عاشق وارسته و اگاه، پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات های متعدد و به ویژه بیت المقدس، سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال ۱۳٦۱، در ۳۲ سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود در عملیات بیت المقدس، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.

وصیت نامه

آخرین نوشته شهید محسن وزوایی
از شهادت واهمه ای نداریم و این منتهای آرزوی ماست در جبهه ها، خداوند را مشاهده میکنم که چگونه به کمک رزمندگان اسلام میشتابد و آنها را نصرت میدهد و به مصداق آیه شریفه که میفرماید: «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره»
میبینیم که تعداد معدود لشکریان اسلام اعم از سپاه، ارتش و نیروهای مردمی بر تعداد کثیری از نیروهای دشمن غلبه مینماید. به یاد دارم که در عملیات بازی دراز در قسمتی از عملیات تعداد ما که ۶ نفر بود بر ۳۰۰ نفر غلبه کردیم … در جبهه ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گوئی اصلا قابل تصور نیست. هنگامی که در قسمتی از عملیات صحبت از داوطلب برای شهادت میشود دعوا بین برادران میافتد. اینها ارزشهایی است که مکتب اسلام ارزانی بشریت داشته است. حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به درگاه احدیت میدانم. میخواهم بگویم ای عارفان، وای عاشقان لقاء الله ، ای معلمین اخلاق، و ای کسانی که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکی به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبهه ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکی به درگاه خداوند رسیده اند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسی شان میگذرد، در جبهه حاضر میشود. آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایی را سراغ دارید.
خدا را شاهد میگیریم هنگامی که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب به واسطه اصابت گلوله تانک زخمی شده بودم، خون زیادی از بدنم بر زمین ریخته شده بود و وقتی به مشیت الهی نجات پیدا کردم در بیمارستان زجر زیادی میبردم. | آن گونه که شاید قابل تصور نباشد، به طوری که در یکشب ۱۰ عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمی آرام گرفتم . اما هنگامی که درد میکشیدم در عین زجر بدنی از لحاظ معنوی و روحی لذت میبردم و احساس هر چه سبکتر شدن میکردم و هنگامی که پرستار مراقب من به مسخره میگفت، برای که این کارها را کردی و خودت را به این روز انداختی، به او گفتم خدا خودش درست میکند و همین طور هم شد. والله وقتی کمی از فشار کارم کم میشود، در خود احساس ضعف و کوچکی میکنم. ای امت شهید پرور ایران، امروز در شرایطی هستیم که لحظه ای غفلت خیانت به اسلام و قرآن است. باید با هم برای خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا» و در دنبال او تمامی وابستگان دیگرش پس از خدا غافل میشوید که پشیمانی سودی ندارد ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم، پیروز میشویم و اگر کشته هم بشویم، شهید هستیم و این نیز خود پیروزی است پس ما نباید نگرانی نداشته باشیم.
این منافقان از خدا بی خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است اکنون جوانان رزمنده این مرز و بوم در جبهه مشغول نبرد با کفار زمانه هستند. شما در شهرها بی گناه را ترور میکنید شما نامردان تاریخ هستید که روی تمامی جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده اید.
شرمتان باد خود فروختگان اجنبی آخر چگونه حاضر میشوید از کودکان شیر خوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف این راهیان راه الله را ترور نمائید، این امت باید بداند از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید میکند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب یعنی، همانا خط امام است. پس امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانی تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود می شمارند و فقط روی پشتوانه الهی حساب میکنند و شکست در چنین راهی مفهومی ندارد. خدا را شکر میکنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود. خدا را شکر میکنم که نعمت شرکت در عملیات، به منظور روشن کردن درزمینهای سرد و بی روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایی نصیبم شد. از خدا می خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهی از این دنیای فانی رفتم، در زمره شهدا به حساب آیم و از خدا می خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده ای حقیر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از تو نمیتوانم روی بیاورم الهی ، اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک…. و اما پدر و مادرم: از وجود داشتن چنین پدر و مادری بر خود میبالم که افتخار برپایی نماز و روزه و خلاصه دستورات الهی را به من دادند. پدرم! هنگامی که به یاد می آورم در سنین کودکی صدای فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم میپیچید که … محسن نمازت قضا شد. امروزه همچون نوایی دلنشین در گوشم طنین می افکند و شکر نعمت خدای را مینمایم. سفارش میکنم همانگونه که تابه حال عمل کرده اید به یاری امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
و در آخر برادران و خواهرانم: به این که این انقلاب حرکتی است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگی ماست. دستورات الهی را فرا گیرید و در عمل آنها را بکار بگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده. شما فرزندان انقلاب هستید، هر چه باشد مدت زیادی از ستم در زمان طاغوت گذشته است اما شما امروز از نعمت حکومت اسلامی برخوردارید. بزرگترین موهبتی است که خداوند به شما ارزانی داشته است قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا اورید. در آخر میخواهم که ۱۴ روز روزه و ۳ ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایی من محسوب میشود آن طور که پدرم تصمیمی بگیرد اجرا شود، منتهی سعی شود این مقدار محدودی که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلامی اختصاص داده شود. در خاتمه اگر توانستید جنازه ام را به دست بیاورید آنرا به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلأ جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد انشاالله
و من الله توفیق
۱۳۹۰/۱۲/۲۹

امیر سرلشکر خلبان شهید محمد نوژه

11 مه

زندگی نامه

محمد در سال ۱۳۲۴ در شهر تهران متولد شد. خانواده اش متدین و مذهبی بودند و او در میان این جمع مهربان و عاشق اهل بیت (ع) پرورش یافت. محمد در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ریاضی در سال ۱۳۴۲ به پایان رساند و وارد دانشکده افسری شد.
پس از اتمام دوره دانشکده افسری برای طی دوره سامانه های کنترل اسلحه به آمریکا رفت و به علت عشق به پرواز، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت.
محمد دوره مقدماتی پرواز را در ایران و دوره عالی و تکمیلی آن را در آمریکا گذراند. در سال ۱۳۵۱ با اخذ نشان و مدرک خلبانی در جمع خلبانان اف-۴ قرار گرفت.
وی در طول سال های خدمتش به عنوان افسر سامانه های کنترل اسلحه گردان ۱۰۱ شکاری پایگاه یکم، افسر خلبان شکاری تاکتیکی گردان ۳۱ شکاری پایگاه سوم، ریاست شعبه عملیات مشترک و معاون عملیات پایگاه ششم نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی به مردم ایران خدمت کرد.
نوژه در مأموریت های بسیاری در غرب کشور حماسه آفرید و سرانجام در یکی از این مأموریت ها که در پی فرمان امام (ره) برای کمک به دکتر مصطفی چمران در سرکوب تجزیه طلبان مسلح و در حالی که روزه بود، در تاریخ۲۰/ ۰۵ /۱۳۵۸ به پرواز در آمد، اما هواپیمایش در آسمان کردستان ایران – منطقه عمومی پاوه – توسط نیروهای ضدانقلاب سقوط کرد و در سن ۳۴ سالگی به آسمان زیبای شهادت پر کشید.
در پی این واقعه و به پاس اولین شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، پایگاه سوم شکاری همدان به پایگاه شهید نوژه تغییر نام یافت.
این پایگاه پیش از این و در زمان طاغوت به پایگاه «شاهرخی» معروف بود که مدتی پس از انقلاب به پایگاه «حر» تغییر نام داد. یک سال بعد از شهادت این خلبان قهرمان، در تاریخ۱۹/ ۴ /۱۳۵۹ شبکه کودتاچیان سلطنت طلب طرفدار شاهپور بختیار موسوم به «شبکه نقاب» و تعدادی از عوامل کودتاچی در این پایگاه دستگیر شدند.

امیر سرلشکر شهید سیدموسی نامجو

11 مه

زندگی نامه

شهید موسی نامجو

سرتیپ شهید نامجو در سال ١٣١٧ دربندر انزلی بدنیا آمد و پس از طی دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه به دانشکده افسری راه یافت و پس از گذراندن دوره دانشکده افسری وارد دانشکده نقشه‌برداری گردید و با درجه مهندسی در همان رشته فارغ‌التحصیل شد شهید نامجو در زمان پیروزی انقلاب عضو هیأت علمی دانشکده افسری بود و سپس به سمت فرماندهی دانشکده افسری منصوب شد .

پس ازشهادت دکتر مصطفی چمران شهید نامجو از طرف امام به عنوان نماینده ایشان در شورایعالی دفاع انتخاب شد. در کابینه دکتر باهنر وزیر دفاع شد ودر اواخر حیاتش همراه با حجةالاسلام هاشمی رفسنجانی به کشورهای کره شمالی و مالزی سفرکرد.

شهید نامجو یک سرباز برجسته اسلام بود سراپای وجودش قرآنو اسلام و امام و خط رهبری بود بقدری مخلصانه وصادقانه و بدون تظاهر و متواضع کار می‌کرد که حدی برایش نمی‌توان درنظر گرفت. وقتیکه در ستاد مشترک بود و زمانیکه فرمانده دانشکده افسری شد و بعد از آن بعنوان وزیر دفاع انتخاب شد هیچ گونه تغییری در روحیه او پیدا نشد و همان سرهنگ نامجوی پیشین بود.

وقتیکه پست وزارت دفاع را قبول کرد تصمیم گرفت تا آنجا که ممکن است در وزارتخانه تغییرات اساسی بوجود بیاورد و در رفع نارسائیها بکوشد.

وی آنچنان مورد محبت دانشجویان دانشکده افسری بود که یکایک دانشجویان در شهادت از دست دادن وی که استادی توانا مؤمن و مدیر بود اشک ریختند. شهید نامجو سعی می‌کرد دانشکده افسری را با فیضیه مرتبط سازد و دراین راه سخت کوشش می‌کرد. وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران در حادثه سقوط هواپیمای سی-١٣٠ همراه با تعتدادی دیگر از فرماندهان به دیدار معبودش شتافت.

وصیت نامه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله بل احیا و لکن لا تشعرون.

و آن کسی را که در راه خدا کشته شده کشته مپندارید لیکن او زنده است و لیکن همهی شما این حقیقت را در نخواهید یافت. با درود وسلام بر امام زمان مهدی موعود و ریشه کن ظلم واستبداد و نایب بر حقّش ابراهیم زمان و رزمندگان اسلام که جان خود را بر کف نهاده و از خانه و آشیانه و دنیا بریده و برای دفاع از میهن و وطن شرف و دین خود بر علیه کافران از خدا بی خبر یورش میبرند و به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین (ع) لبیّک میگویند اسلام به مجروحین ومعلولین این عزیزانی که با خون خود و با از دست دادن عضوی از بدن خود توانستند پیروزیهایی برای اسلام و مسلمانان به ارمغان آورند و سلام به امّت شهیدپرور مخصوصاً خانوادههای شهدا این امّتی که با از دست دادن عزیزشان صبر را پیشه میکنند وخم به ابرو نمیآورند بلکه شادمان میشوند که فرزندشان را در راه خدا و دین خدا هدیه میکنند.

ای پدر و ای مادر عزیزم، ای کسانی که سالها در بزرگ کردن و تربیت و تعلیم می کوشیدید و سختیها را پشت سرگذاشتید و در برابر مشکلات همچون کوهی استوار نصر و شکیبایی به خرج دادید از مرگ من هیچ ناراحت نباشید و اشک نریزید بلکه افتخار کنید که فرزندتان در راه خدا به جهاد رفته و شهید شده است و هر وقت جنازهام را در مقابل دیدگانتان قرار دادند باز تکرار میکنم اشک نریزید مگر اشکی که از روی شوق و شادمانی باشد مبادا به سر و سینهی خود از روی ناراحتی و حسرت بزنید بلکه سر بالا گیرید و افتخار کنید که توانستید امانت خدا را به خوبی باز گردانید.

خواهرم، یک توصیه به تو دارم و آن اینست تو باید درس آزادگی و زندگی کردن را از حضرت زینب کبری و فاطمه(س) یاد بگیری، حجاب را رعایت کن، حجابت را حفظ کن زیرا که حفظ حجاب از خون هر شهیدی ارزشش بیشتر است.

دوستان عزیزم، تنها خواستهای که از شما عزیزان دارم این است که تا جای که میتوانید و توانستید بعد از من راهم را ادامه دهید به جبههها عزیمت کنید و سلاح بر دست گیرید و بر قلب کافرین گلوله شلیک کنید و بر آنها یورش ببرید و ریشه کفر و استکبار را از ریشه برکنید و جهان را برای حکومت کردن حضرت مهدی (عج) آماده سازید که خداوند وعدهی پیروزی به شما داده است.

اشهد انّ لا اله الی الله

واشهد انّ محمّد رسول الله

و اشهد انّ علـی ولی الله

و محبان درگاه الهیّت میشود و شهادت فقط نصیب مردان خدای میشود و از شما از جانب خداوند برای من طلب آمرزش و بخشش کنید و بخواهید خداوند لطفی در حق من کرده و من را در شمار شهدای اسلام به حساب آورد.

از این جهت بر من مگریید و زاری نکنید و اسلام بیش از اینها ارزش دارد و احتیاج به ریختن چنین خونهایی دارد چنانچه اسلام از بعد ظهور تاکنون قربانیها داده و خونها به پای آن ریخته شده تا چنین استوار و محکم به دست تو رسیده و ما باید نگهدار آن باشیم و آن را جهانی نماییم.

پدر و مادرم ناراحت نشوید، و طاقت کنید، با ناراحتی شما و کم طاقتی و کم صبری شما دشمنان خوشحال و دوستان دلسرد میشوند پس صبر پیشه کنید و خداوند نیز مدد شما خواهد بود.

بر شهادتها زاری نکنید و از آنها غمگین نشوید، منتها الیه سرنوشت هر فرد مرگ است و هیچ یک از ما از آن رهایی نخواهیم داشت و فردی که شهید می شود تقدیر آن است که دفتر زندگی دنیوی او در آن زمان مقرّر بسته شود و در هر زمان و هر مکانی باشد دار فانی را وداع گوید پس چه بهتر خداوند مرگ ما را زمان راحتی و شهادت در راهش قرار دهد.

سردار سرلشکر پاسدار شهید علیرضا موحددانش

11 مه

زندگی نامه

شهید موحددانش اولین فرزند خانواده «موحد» در سال ١٣٣٧ در تهران به دنیا آمد. در سال ١٣٥٥ بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست. پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. شهید موحددانش در فروردین ماه ١٣٥٨ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی(ره) را بر عهده گرفت.
با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن در عملیات بازی دراز به عنوان جانشین شهید وزوایی حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد. پس از عملیات مطلع الفجر به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ ٢٧ محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه بیت المقدس و آزادی خرمشهر ایفا کرد.
پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ ١٠ سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات والفجر ١ با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد. شهید موحددانش، عاقبت در تاریخ ١٣ مرداد ١٣٦٢ در عملیات والفجر ٢ در منطقه حاج عمران، در حالی که زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقی‌ها رساند و سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم که دشمن متوجه این کار شهید موحددانش شد، او را به رگبار بستند و به شهادت رساندند.

اولین وصیت‌نامه شهید

«با نام خدای محمد (ص) و علی (ع) و به نام خدای حسین (ع) و بزرگ مرد زمان خمینی، سخنم را آغاز می کنم. پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی هایمان به دنیا بریده ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده ایم. پس تو را به خمینی قسم یاری مان کن؛ پروردگارا! تو را شکر می گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ. حسین (ع) بی یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد.
یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین (ع) فریاد می زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین (ع) جان! تو می دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.

مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان
او ز من جسمی ستاند رنگ رنگ

مردم ! بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مومن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا.
محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند اما غافل از این که یاران حسین (ع) اینجا نیز آماده اند تا آخرین قطره خونشان را فدا کنند و مانع از این شوند که کفار در شهر های اسلامیمان نفوذ کنند و خدا نیز مثل همیشه یارشان است و ما می جنگیم با آنان که با حسین (ع) جنگیدند و می کشیم کسانی را که حسین (ع) را کشتند و کشته می شویم همان گونه که حسین (ع) و یارانش کشته شدند و پیروز به همان ترتیب که حسین (ع) پیروز شد.
پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین (ع ) و سر نوشتش سر نوشت حسین (ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست دادانم گریه نکن. زیرا همان طور که قبلا چندین بار گفته ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس گرفته است. پس نباید در غم از دست دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید. پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می شود هم اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند. مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می داد. پدر و مادر می دانم که در زندگی زحمات زیادی را به خاطر من تحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شمات به آرزویتان رسیده اید و اگر خوشی مرا می خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد. ای کسانی که از مرگ می هراسید قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوانزش برویم.

حسین (ع) بزرگ سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می فرماید: زندگی عقیده است و جهاد راه آن، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش – عقیده ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم. شما ای دوستان به جسمم نیندیشید که بی جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده.
محمد رضا برادر مومنم
تو تنها وارث اسلحه من هستی، نگذار که اسلحه ام از دستم بیفتد. آن را برگیر و بر علیه طاغوتیان و کفار بکار گیر. سعی کن در زندکی کسی را از خودت نرنجانی. به روی پاهایت استوار بایست و مغزت را در اختیار خدا قرار بده و اسلحه ات در راهش جهاد کن. برادر، هیچ وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می خورم، همانگونه که خدا می فرماید:
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنده ربهم یرزقون.
سعی کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان خمینی بزرگ بجنگی، برادرم از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می گوید و رنج مظلومان را بیان می کند. بیشتر قرآن بخوان و سعی کمن به احکام عمل کنی در زندگی کاری کن که همیشه باعث افتخار پدر و مادرمان باشی و آنها را از خودت ناراضی نکنی که رضای خدا در رضای آنهاست.
و زهرا خواهرم:
تو نیز زینب گونه و با منطق در تحمل سختیها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می کنی. مادرمان را دلداری بده و نگذار که به فکر جسم من باشد. جسم من فانی است ولی روح است که جاودانه است.
خواهرم: حجابت را حفظ کن زیرا:
زنی که همه جا را می بیند و خود دیده نمی شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب (س) نیز چنین بود. فریاد حق طلبانه ات هرگز خاموش نمی شود. هر وقت که دلت براینم تنگ شد سوره واقعه را بخوان. از طرف من از تمامی فامیل حلالیت بخواه و از آنها بخواه که حامی اماممان درتمام عمر باشند و از دولت مکتبی برادر رجایی حمایت و پشتیبانی کنید زیرا اینان هستند که درد محرومان جامعه را می دانند و برای رضای خدا کار می کنند. از طرف من به فامیلمان بگو شاید به صورت ظاهر روحانیت مبارز و برادر کمتبی و همراهانش در دنیا دارای طرفداری کمتری باشند ولی ای کاش می توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظر خواهی می کردید، آن وقت بود که به حقانیت این امام و این روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می بردید و مریدش می شدید. برادران و خواهران مومن و مسلمان! سعی کنید به شعارهایی که در خانه هایتان می دهید جامه عمل بپوشانید و نظاره گر و تماشاچی نباشید. خداوند در قرآن رو به روی رسولش می فرماید: ای پیغمبر، به یارانت بگو غیر از دو نیکی چه چیزی از ما انتظار دارید؛ یا پیروز می شوید و یا شهید که در هر صورت پیروزی با شماست و شما برنده نهایی هستید. ما نیز در این جنگ با رهبری خمینی بزرگ و یاری خدا حتما پیروزیم اگر چه کشته شویم.
پدر عزیزم از مقدار پولی که نزد تو می باشد ۱۰۰۰ ریال به شهریار و ۱۵۰۰۰۰ ریال به حسین این برادر عزیزم که همیشه و تا پایان عمر یارم بوده بدهید و بقیه را هر طور صلاح می دانید، خرج کنید. مراسم خیلی مختصری برایم بگیرید و فکر کنید که برایم عروسی گرفته اید. شادی کنید تا روحم شاد شود.
از دوستان و آشنایان و فامیل و هر کسی که در مدت عمر کوتاهم به نحوی به آنها از سوی من ضرری رسیده حلالیت بخواهید و دوستانم را دوست بدارید، زیرا که برایم یاران خوبی بودند. به همرزمانم به دیده فرزند بنگرید و هیچگاه کسی را در مرگ من مقصر ندانید.

والسلام
بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش
۲/ ۱/ ۱۳۶۰»

دومین وصیت‌نامه شهید

«سلام علیکم، در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می لغزانم که هیچ گونه لیاقت شهادت را در خود نمی بینم. وقتی به قلم رجوع می کنم، غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمی یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می خواهم که تا مرا نیامرزیده است، از دنیا نبرد. پروردگارا با گناهی زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم. الهی بنده ای که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخ توان دارد؟ خدایا توبه ام را بپذیر و از گناهانم در گذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم. مردم بدانید راهی را که در آن گام نهاده ایم که همانا راه حسین (ع) است به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان در مقابل تمامی کفر خواهد ایستاد و انشا الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم! همان گونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید، اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادر در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند، خداوند کریم اجری عظیم نصیبشان می کند.
شما خوب می دانید که شهید عزادار نمی خواهد، رهرو می خواهد همان طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل ۷۲ شهید را نمود.
پدر و مادر عزیز! به خاطر تمام بدی ها و ناسپاسیها که به شما کرده ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از همسرم که امانتی است از من نزد شما خوب محافظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادری داشتم که در راه خدا شهید شد، قبلا در وصیت نامه ام با او صحبت و درد دل می کردم اکنون به شما توصیه می کنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم در آنها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد.

والسلام
علیرضا موحد دانش
تاریخ نگارش ۱۷/ ۱۱/ ۱۳۶۱»

سومین وصیت‌نامه شهید

«بسم الله الرحمن الرحیم

اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (ص)، اشهد ان على ولى الله

سلام علیکم

در زمانى قلم به نیت وصیت بر کاغذ مى لغزانم که هیچ‌گونه لیاقت شهادت را در خود نمى‌بینم. وقتى به قلبم رجوع مى‌کنم غیر از سیاهى و تباهى و معصیت چیزى نمى‌یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می‌خواهم که تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد.

پروردگارا با گناهى زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتى نیست، تقاضاى عفو و بخشش دارم و الهى بنده‌اى که تحمل از دست دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد، خدایا توبه‌ام را بپذیر و از گناهانم بگذر که غیر از تو کسى را ندارم و غیر از تو امیدى ندارم.

مردم بدانید راهى را که در آن گام نهاده‌ایم که همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى که به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتى که پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان کفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.

پدر و مادر عزیزم همانگونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادرى در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند خداوند کریم اجرى عظیم (بهشت) نصیبشان می‌کند.

شما خوب می‌دانید که شهید عزادار نمى‌خواهد، رهرو می‌خواهد. برادرم شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.

مادر عزیزم به مادران بگو همانطور که من رهرو خون ؟؟؟ مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى کنید که فردا در محضر خدا نمى‌توانید جواب زینب (س) را بدهید که تحمل‌ ۷۲ تن شهید را نمود.

پدر و مادر عزیزم بخاطر تمام بدی‌ها و ناسپاسی‌هایى که به شما کردم مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه براى من حلالیت بخواهید، از همسرم که امانتى است از من نزد شما خوب محفاظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.

برادران عزیز، برادرى داشتم که در راه خدا فدا شد قبلا در وصیت نامه‌ام با او صحبت و درد و دل می‌کردم اکنون به شما توصیه میکنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد مبادا در غفلت بمیرید که على (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بى تفاوتى بمیرید که على‌اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.

پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان که نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بى انصافشان اثر گذارد.

والسلام

علیرضا موحد دانش»