خاطره جنگی شهید سرلشگر خلبان مصطفی اردستانی

18 ژوئن

در عملیات والفجر ۸ از طرف شهید بابایی مسئول دسته پروازی بودم. روز سوم یا چهارم آزادسازی فاو بود عراقی ها جلوی نیروهای پیاده ما مقاومت می کردند و آماده حمله شده بودند.
در همین ایام نزد برادر رحیم صفوی فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه رفتم ایشان گفتند: شما چکار می توانید بکنید؟ هرچه شما بخواهید انجام می دهیم.
آن روز پس از مشخص شدن هدف با گروهم پرواز کردم. من آخرین هواپیمای دسته بودم که از زمین بلند شدم. وضع آشفته ای بود و از هر طرف گلوله می بارید. هر کدام از هواپیماها که می رفتند صدمه دیده بر می گشتند. من صدمه دیدن یکی از هواپیماهای خودی را دیدم آن هواپیما را سروان اسدزاده» هدایت می کرد.
ناگهان آتش گرفت و در حالیکه از مسیر منحرف شده بود با سر به زمین خورد و اسدزاده درجا به شهادت رسید.
با این خبرها شیطان وسوسه بر گشتن را در دلم راه می داد ولی ایمان به خدا تقویتم می کرد. به هر حال با سرعت خیلی زیاد از اروند رود رد شدم. ناگهان در عمق ۱۰ کیلومتری خاک عراق موشکی به هواپیمایم چنگ کشید و باک مرکزی هواپیما کنده شد و به سر بال هواپیما چسبید. فکر نمی کنم تا الان چنین حادثه ای اتفاق افتاده باشد با دیدن این حالت شروع کردم به خواندن آیه «وجعلنا» و از اهل بیت (ع) کمک خواستم و بمب های خودم را رها کردم.