خاطره ای از شهید ناصر کاظمی

18 ژوئن

جلسه ای بود که فرماندهان رده بالای سپاه در آن حضور پیدا کرده بودند . بحث در مورد مشکلات منطقه بود و مواردی که باید دنبال شود . شهید بروجردی مطلبی گفت . این نکته موجب شد که یکی از مسئولین که در جلسه بود ، سوء برداشت کند . احساس کرد که نظر شهید بروجردی این است که کار و تلاش مسئولین را زیر سؤال ببرد و زحمات برادران مستقر در کردستان را چشمگیر تلقی کند . چون از اول در جریان بودم ، یقین داشتم که چنین چیزی ، حتی در روح شهید بروجردی ، وجود نداشت . آن مسئول با حالت توهین آمیزی ، گفته را به شهید بروجردی برگرداند . حرکت آن مسئول برای کسانی که مرید شهید بروجردی بودند ، سنگین بود . شهیدان بزرگوار : حاج ابراهیم همت ، ناصر کاظمی و جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان در سه جای جلسه ، مثل مثلث ، نشسته بودند . به محض این که آن بنده خدا این نکته را با پرخاش به شهید بروجردی گفت ، این سه نفر مثل سه موشکی که همزمان پرتاب شوند از جا تکان خوردند و شروع کردند به دفاع از شهید بروجردی . جلسه متشنج شد . آن مسئول هر چه تلاش کرد که این سه نفر را قانع و ساکت کند ، نتوانست ، دید که هیچ راهی ندارد ، جز این که شهید بروجردی آنان را ساکت کند . به بروجردی گفت :«آقای بروجردی ! شما بفرمائید که آقایان ساکت باشند.»
بروجردی گفت :«ایشان این مطلب را به من گفت ، بنده خودم حل می کنم ، شما سکوت کنید .»
این سه نفر با این صحبت خاموش شدند .
جلسه تمام شد . ناصر کاظمی رفت بیرون . دیگران تصور کردند که ناراحت شده ، جلسه را ترک کرده و رفته پاوه . فردا از پاوه تماس گرفتند که آقای کاظمی نیامده . بروجردی پیگیری کرد و معلوم شد او بر اثر ناراحتی از این اتهامی که زده شد و بحثی که اتفاق افتاد ، رفته بهشت زهرا (س) و سه شنبه روز را در بهشت زهرا(س) مانده است . هر چه دوستانش رفته بودند تا او را قانع کنند که برگردد ، به هیچ عنوان حاضر نشده بود که بهشت زهرا(س) را ترک کند . گفته بود من می مانم کنار این شهدا تا تعیین تکلیف کنم .
باز متوسل شدند به بروجردی. شهید بروجردی پیغام داد که آقای کاظمی، آنجا ماندنت درست نیست، بیا اینجا کار داریم. او با شنیدن پیغام شهید بروجردی، بلافاصله بهشت زهرا(س) را ترک کرد و آمد منطقه و باز هم ادامه کار داد تا روزی که لباس شهادت را بر تن پوشید و به لقاءالله پیوست.