نمی دانستم قرار است روز سالگرد ازدواجمان با تاریخ شهادتش یکی شود

18 ژوئن

۱۹ دی ماه سال ۶۲ بود که با سعید ازدواج کردم؛ نمی دانستم قرار است روز سالگرد ازدواجمان با تاریخ شهادتش یکی شود.زمان جنگ بود.من در آزمایشگاه بیمارستان شهید بهشتی دزفول کار می کردم و او در جبهه می جنگید….

فروغ دهقانی، همسر شهید سعید مهتدی جعفری در گفتگوی اختصاصی با خبرنگار نوید شاهد اظهار داشت: ۱۹ دیماه سال ۶۲ بود که با سعید ازدواج کردم؛ نمی دانستم قرار است تاریخ سالگرد ازدواجمان با تاریخ شهادتش یکی شود. آن موقع زمان جنگ بود. من توی آزمایشگاه بیمارستان شهید بهشتی دزفول کار می کردم و او در جبهه می جنگید. در طول جنگ بارها مجروح شده بود.مفصل یکی از زانوهایش در اثر اصابت ترکش از بین رفته بود. به همین دلیل یکی از پاهایش کوتاهتر از پای دیگر شده بود. وقتی این اتفاق افتاد کار در بیمارستان را رها کردم و قید ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد را هم زدم و خودم شدم پرستار سعید در خانه. سه سال دوره درمانش طول کشید. در این سه سال علاقه و وابستگی خاصی به هم پیدا کرده بودیم و به قول معروف یک روح در دو بدن شده بودیم.

وی افزود: از لحظه مجروحیت تا زمان شهادتش یادم نمی آید یک بار هم از وضعیت جسمانی خود شکوه و شکایتی کرده باشد. هیچ گاه نفهمیدم درد کشید یا نکشید؛ بس که صبر و آرامش داشت. گاهی حتی برای من که همسرش بودم باور ۶۵ درصد جانبازی و تحمل آن همه درد و رنج و لحظه ای دم نزدن، بسیار سخت بود.
طوری کارهایش را انجام می داد که انگار از همه ما سالم تر بود. با آن همه آرامش و شکیبایی به مقام واقعی رضا و صبر رسیده بود. خلوص در نیت و عشق به ائمه اطهار (ع) و ولایت در وجودش موج می زد.

همسر شهید با اشاره به اینکه شهید از قدرت مدیریتی بالایی برخوردار بود، ادامه داد: نسبت به انجام وظایفش بسیار حساس بود. تعهد کاری داشت و هر مسوولیتی را که به او می سپردند به بهترین نحو ممکن انجام می داد. با تدبیر خاصی که داشت، یک لشکر را اداره می کرد. با این وجود هیچ گاه مسائل کاری را به خانه نمی آورد.

وی اضافه کرد: بیشتر ساعات شبانه روز در محل کار حضور داشت و به طور کلی فرصت کمی برای با هم بودن داشتیم. با این حال هیچ گاه از اوضاع تحصیلی و غیر تحصیلی بچه ها غافل نمی شد و دورادور کنترل لازم را انجام می داد. برای تربیت بچه ها اهمیت ویژه ای قائل بود و سعی می کرد رابطه عاطفی خوبی با آنها داشته باشد. هیچ گاه تولد من و بچه ها را فراموش نمی کرد و هر طور شده خودش را آنروز با کیک و هدیه به خانه می رساند.

دهقانی خاطر نشان کرد: چند روز قبل از شهادت، خواستم صدایش کنم. ناخودآگاه به جای سعید گفتم شهید؛ گفت دیگر رضایت دادی که شهید شوم، گفتم حالا من یک چیزی گفتم تو چرا سوء استفاده می کنی؟ خندید و گفت دیگر خیلی فرصتی نیست.

وی در پایان به خاطره ای از شهید اشاره کرد و گفت: زمان جنگ مدتی در یکی از خانه های دزفول زندگی می کردیم. اگر اشتباه نکنم عملیات بدر بود. سعید در عملیات بود و مشغول جنگ. روز تولد من بود. صدای ماشین آمد. از پنجره کوچه را نگاه کردم. دیدم اشاره می کند که بیا بیرون. رفتم کنارش. از توی ماشین یک قواره چادر مشکی درآورد و با لبخند گفت: تولدت مبارک و رفت و سریع خودش را به منطقه رساند.