خاطرات شهید دکتر مصطفی چمران

18 مه

خاطره ۱
چهار سال پس از سفر مصطفی به لبنان، جنگ داخلی در این کشور شروع شد و گروههای مختلف آشوب به پا کردند. به این علت گروهی که چمران سرپرستی آنرا به عهده داشت (سازمان ملل) هم در برابر اسراییلی‌ها ایستادگی می‌نمود و هم سعی می‌کرد آشوبهای داخلی را خاموش کند. فرمانده یکی از گروهها که از اقدامات مصطفی ناخشنود بود، به نیروهایش گفته بود: “سر دکتر چمران را برایم بیاورند.” یک شب مصطفی گم شد. به هر جایی که فکرمان می‌رسید رفتیم اما او را نیافتیم (پیدا نکردیم) خیلی نگران شدیم. صبح که شد مصطفی برگشت. بعدها فهمیدیم که آن شب به منزل همان فرمانده رفته و گفته بود: “آنکه سرش را می‌خواستی به دیدارت آمده است.” آن دو، تا صبح باهم صحبت می‌کردند و آن فرمانده تحت تاثیر قرار گرفته و از مصطفی عذرخواهی کرده بود.

خاطره ۲
هنگامی که کارنامه‌ها و جزوات درسی مصطفی را می‌بینم کیف می‌کنم. آنقدر تمیز و زیباست که گاهی فکر می‌کنم استاد خطاطی آنها را پاکنویس کرده است. بعضی از جزوه‌های او به صورت کتاب درسی درآمدند چون هم از نظر محتوا کامل بود و هم از نظر هنری زیبا بود. او تمام طرحهای مهندسی را نقاشی کرده بود. تمام نمره‌هایش ۲۰ بود. در دانشکده فنی مهندس مهدی بازرگان استاد درس او در درس ترمودینامیک بود. ایشان خیلی سخت می‌گرفتند (سختگیر بودند) به کسی نمره بالاتر از ۱۵ یا ۱۶ نمی‌داد، اما به مصطفی نمره ۲۱ داد. بعد از آن جنجالی بین دانشجویان به پا شد که مگر نمره بالاتر از ۲۰ هم داریم؟! و مهندس بازرگان در پاسخ گفت: برای چنین دانشجویی نمره من همین است.

خاطره ۳
چندبار اتفاق افتاده بود که کنار جاده وقتی از این ده به ده دیگر می‌رفتیم می‌دید که بچه‎ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می‌کند. ماشین را نگه می‌داشت، پیاده می‌شد و می‌رفت بچه را بغل می‌کرد. صورتش را با دستمال پاک می‌کرد و او را می‌بوسید. بعد همراه بچه شروع می‌کرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیشتر.